طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

طنین بلا

بلاچه مامان!!!!

  امروز میخوام راجع به دختر بلاچه بنویسم که چقدر شیطون شده و وروجک رو نمیشه تنها گذاشت حتی برای قضای حاجت!!!!  از دیروز اومدیم خونه مامانی ها  که شما رو حتی یه لحظه زمین نذاشتن نه اینکه فکر کنی شیطونی ها نه عزیزم چون دوست ت دارن حسابی. من جایی کار داشتم و وقتی اومدم دیدم خاله و مامانی و دایی بهروز حسابی خسته  هم کمی عصبانی که چرا من اونقدر دیر اومدم  خوب کارم خیلی طول کشید والبته چون اعلام کرده بودن که هوای تهران خیلی آلوده هست من شما رو باخودم نبردم وگرنه من بدون عسلکم جایی نمیرم که  خلاصه که اومدم دیدم تمام خونه مامانی منو به هم زدی از رو میز گرفته تا توی اشپزخونه و همه میدونن که مامانی چقدر تمیزه حسابی...
13 آذر 1391

عزیزم در محرم...

سلام به همه دوستان امیدوارم که تمام دعاهای شما توی این چند روز قبول باشه.... امین من و خانواده ام توی این روزها رفته بودیم محله ی قدیمی به نام جوادیه که هم بابا و مامان مامان ندا و هم خودش توی اون محله به دنیا اومدن و بزرگ شدن و چون مامان بزرگ مامان ندا هنوز اونجا زندگی میکنه و کمی هم حال ندار بود ( که الهی زودتر خوب بشه چون با من خیلی بازی کرد ) ما  برای عیادت و هم به یاد قدیم ها ( اون موقعها مامان ندا هنوز عروس نشده بود ) رفتیم اونجا. جای همگی خالی خیلی خوب بود و خوش گذشت همه دور هم بودیم و ....  ... میدونم هنوز برای این حرفا خیلی نی نی هستم اما بزرگتر ها همیشه حسرت اون روزهاشون رو دارن     &nbs...
9 آذر 1391

کار های جدید طنین خانم!!

عزیز دلم ... دختر نازم... خانم بلاچه...  نمیدونی چه کارهایی میکنی جدیدا. اول اینکه تقریبا داری خودت کار جارو برقی رو توی خونه انجام میدی و هرچیزی که میبینی چه قابل خوردن باشه چه نه یک راست میذاری توی دهنت و با چنان ملچ و ملوچی میخوری که دهن بیننده اب میوفته بطور مثال دیروز صبح تا من برات صبحانه امائه کنم داشتی برگ گلدون بیچاره رو میجویدی انگار که بهترین غذا تو دهنت بود اتیش پاره ی من. یکی دیگه از کارهات اینه که میای تو اشپزخونه و دستگیره فر رو میگیری و خودت رو شل میکنی و ازش اویزون میشی و یا اینکه سرت رو به عقب میاری و به من نگاه میکنی و منه بیچاره هری دلم میریزه و برخلافه میلم توی اشپزخونه فرش انداختم که خدایی نکرده یه وق...
9 آذر 1391

تولد تولد.... هورااااااا

سلام ... سلام  جای همگی خالی 18 ابان خانواده گی به تولد باران خانمی دعوت شدیم که خیلی خوب بود و خوش گذشت هر چند که من خیلی دختر خوبی نبود اما سعی کردم که باشم البته اذیت نمیکردم فقط از صدای اهنگ و در کمال تعجب بادکنک میترسیدم (خوب اخه من نی نی هستم هنوز این چیزا رو ندیدم که؟؟؟؟؟ ) اگه مامانی نبود حتما مامان ندا کلی خسته میشد از بس که مثل کوالا بهش چسبیده بودم ، ولی واقعا خوب بود یه دورهمی که خیلی بهمون مزه داد. پایین چند تا عکس از اون شب خوب براتون میزارم. من حاضرم اونوقت اونها فقط میگن که حاضریم. بابا دیر شد تولد!!!!    اینم چند تا عکس که با آرمان خان (نوه عمو مهدی) گرفتم.   &nbs...
8 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد